من اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی


رقیبان را به قتلم شادمان کردی ، نکو کردی

به کنج کلبهٔ ویران غم نومیدم افکندی


مرا با جغد محنت همزبان کردی ، نکو کردی

ز کوی خویشتن راندی مرا از سنگ محرومی


ز دستت آنچه می آمد چنان کردی ، نکو کردی

شدی از مهربانی دوست با اغیار و بد با من


مرا آخر به کام دشمنان کردی ، نکو کردی

چو وحشی رانده ای از کوی خویشم آفرین برتو


من سرگشته را بی خان و مان کردی، نکو کردی